تبلیغات

گوهرهاي قدسي در سخن امام رضا عليه السلام

گوهرهاي قدسي در سخن امام رضا عليه السلام

گوهرهاي قدسي در سخن امام رضا عليه السلام

اس ام اس (sms) تبریک ولادت امام رضا

شيخ صدوق در کتاب‌هاي «عيون الاخبار» و «توحيد» و عبدالله بن جعفر حميري در کتاب «قرب الاسناد»، اين حديث قدسي را از زبان امام رضا عليه السلام بازگفته‌اند.
نخست متن عربي اين حديث زيباي قدسي، و آن‌گاه برگردان آزاد آن را به فارسي را بخوانيد:
يا ابن آدم!
بمَشيّتي کنتَ أنتَ الّذي تَشاءُ لِنفسِک مَا تَشاء
وَ بقوّتي أدّيت فَرائضي
وَ بِنعمَتي قَويتَ عَلي مَعصيتي
جَعَلتُک سَميعاً بصيراً
مَا أصَابَک مِن حَسنة فَمِن الله
وَ مَا أصَابَک مِن سَيّئة فَمِن نَفسِک
وَ ذلک أنّي أولَي بِحَسَناتِک مِنک
وَ أنتَ أولي بِسَيّئاتِک مِنّي
لَا اُسألُ عَمّا أفعَل وَ هم يُسألون

اي همه کساني که از تبار آدم زاده شده‌ايد!
اي همه‌ انسان‌هايي که از آغازِ آمدنِ آدم تا پايانِ جانِ عالم، پاي بر اين تيره خاکدان نهاده‌ايد!
روي سخن من با همه‌ي شما است؛
اي همه!
اي شمايي که سرشتي يکسان داريد و طينتي همانند، که همه فرزندان يک آدم هستيد و از نسل يک انسان!
اي آدمي‌زاده!
اي انسان!
زنهار که ديو درشت غرور بر تو چيره گردد!
هوش‌دار؛ مبادا دام فراخ فريب تو را در ربايد!
بترس که همه چيز را از خود داني!
و بدان که:
اگر در خود اراده‌اي استوار يافته‌اي و ديده‌اي که توانِ خواهش داري؛
اگر مي‌تواني اين را بخواهي و آن را نخواهي؛
اگر اين خواستن‌ها و نخواستن‌هاي خود را گواهِ گستردگي قلمرو اراده‌ي خود ديده‌اي؛
بدان:
به خواست من است که خواسته‌هاي پيدا و پنهان خود مي‌خواهي،
اگر من نمي‌خواستم، هرگز تو را ياراي آهنگ اين و آن نبود،
اگر من اراده نکرده بودم، هرگز در تو اراده‌اي نبود؛
هرگز خواستني نبود،
خواهشي نبود.
اي آدمي‌زاده!
اگر فروتنانه به نياز آمدي و خاشعانه به نماز ايستادي، و روزان و شبان بارها و بارها سر بر سجده‌ي بندگي نهادي؛
اگر راز ژرف لب فرو بستن را يافتي و روزه گرفتي، و از بام تا شام، کام خويش ناکام گذاشتي؛
اگر دستِ دهش داشتي و با مايه‌ي مالِ خويش، دست اين و آن ستاندي؛
اگر پاي رفتن داشتي و پي‌درپي به پيکار با پليدي‌ها برخاستي؛
اگر حريم آن چه را که بر تو واجب کرده‌ام حرمت داشتي و پاييدي؛
اگر پنداشتي که اين همه را تو خود کردي؛
چندان به خويشتن مناز،
و بدان که
اگر قدرت پايدار من نبود، هرگز تو را نه ياراي ايستادنِ بر نرم‌جاي بود و نه توان رفتنِ در تنگ‌راه؛
اگر نيروي جاودان من نبود، هرگز تو را نه دستي بود براي دادن و نه پايي براي پيمودن؛

 

باقی در ادامه مطالب......

بدان
از پسِ قدرتِ لايزال من است که تو واجبات خود انجام داده‌اي.
اي آدمي‌زاده!
اگر سر بر تافتي و بند گسستي و فرمان نبردي؛
اگر خشم آوردي و مستانه بر اين و آن شوريدي؛
اگر چهره در هم کردي و خود را خداوشانه بر عرش نشاندي؛
اگر زيردستان را با نگاهت، حتي آزردي؛
اگر بر دوستانت مروّت نکردي؛
اگر پاس حريم خويشان نداشتي؛
چونان سرمستان باده‌ي قدرت، گردن مکش،
و بدان
هم به نعمت من است که تو بر اين نافرماني‌ها حتي، نيرو گرفته‌اي.
اي آدمي‌زاده!
تو حتماً خوب مي‌داني که
گوشي داري براي شنيدن؛
و چشمي براي ديدن؛
شنيدن خوبي‌ها و بدي‌ها،
و ديدن زشتي‌ها و زيبايي‌ها.
اگر تو را گوشي نبود، تو را چه لذتي بود از آواز چکاوکان؟
اگر تو را چشمي نبود، تو را چه بهره‌اي بود از اين همه زيبايي؟
هيچ آيا انديشيده‌اي که اين گوش و اين چشم را چه کس به تو ارزاني داشته؟
هيچ آيا اين انگاره در خود پرورانده‌اي که اگر اين دو اندام خُرد نبود، تو را نه توان شنيدن بود و نه ياراي ديدن؟ تو را نه لذتي بود و نه بهره‌اي؟
اي آدمي‌زاده!
تو کيستي که به گوش و چشم خويش بر زمين و زمان ناز آوري؟
به‌راستي، تو کيستي؟ و من کيستم؟
اينک من به يادت مي‌آورم؛
اينک من خاطر تو را آماج تيري مي‌سازم تيزپر و دوررس و آگاهي‌بخش،
و آشکارا مي‌گويم تا بداني:
من هماني هستم که به تو گوش بخشيدم تا پذيرايي نغمه‌هاي اين جهان شوي و چشم دادم تا تصوير گيتي را در خودت نقش بندي؛
من هماني هستم که تو را شنوا کردم و بينا کردم.
اي آدمي‌زاده!
جلوه‌هاي خوب و بد زندگي خويش را در پيش چشمانت گذار
نواهاي زيبا و زشت زندگي خويش را در گنجينه‌ي گوشانت گذار
خوبي‌ها را برشمار، بدي‌ها را درنگر
سرچشمه‌ي همه‌ي زيبايي‌ها را بجوي، ريشه‌ي تمام زشتي‌ها را بياب
چه مي‌بيني؟
آيا جز اين که اکنون به تو خواهم گفت؟
آن چه را تو برشمرده‌اي و درنگريسته‌اي و جسته‌اي و يافته‌اي،
در دو جمله برايت باز خواهم خواند:
«هر نيکي که به تو رسد، از سوي خدا است
هر بدي که به تو رسد، اما از سوي خود تو است»
آيا نه چنين است؟
آيا نيکي‌ها را يک‌جا در زلال مقدّس خدا نيافته‌اي؟
آيا بدي‌ها را يک‌سره در سياهي‌هاي تيره‌ي خود نديده‌اي؟
اگر خيري به تو رسيده و شادمانه بر بال‌هاي سپيد آسودگي تا اوج پرواز کرده‌اي، آيا از اراده و توان و نعمت خدا نبوده است؟
اگر در زشتي و ناپاکي و بدي در غلتيده‌اي، و دشواري و ناهمواري ديده‌اي، آيا جز خود کسي را نکوهيده‌اي؟
زمين و زمان و آسمان و ريسمان را گناهي نيست؛ آن‌ها را به هم مباف،
سپيد و سياه، و روشن و تاريک را نيک بنگر
سپيدي‌ها و روشني‌هاي زندگاني‌ات همه از آن من است،
و سياهي‌ها و تاريکي‌هايش همه از کرده‌هاي ناشايست خودت.
چرا؟
حتماً از خود خواهي پرسيد:
چرا چنين؟
راز و رمز اين نکته به تو خواهم گفت،
و زان پس تو يکي از کليدهاي اسرار را در دستان خود خواهي يافت.
کردار من و رفتار خود را بسنج
بزرگي و خداييِ من و سرشتِ انساني خود را ببين
اين‌ها را کنار هم بگذار و خود به داوري بنشين:
آيا منِ خدا به نيکي سزاوارترم يا تويي که انساني؟
آيا تو اِي انسان، به بدي شايسته‌تري يا من که خدايم؟
اقتضاي خداييِ من خوبي و نيکي است
و اقتضاي انسانيِ تو نافرماني و سربرتافتن،
آيا در اين ترديدي داري که من به نيکي‌هاي تو سزاوارتر هستم از خودت؟
و تو به بدي‌هاي خودت سزاوارتر هستي از من؟
پس اين تو هستي که بايد بر کرسي بازخواست نشيني!
اين تو هستي که بايد در برابر انبوهي از پرسش‌هاي بلند و کوتاه، جواب پس بدهي!
از کرده‌هاي خداييِ من کس نخواهد پرسيد؛ هيچ کس!
پرسش‌نامه‌هاي پياپي به سوي تو است که گسيل مي‌شود تا آن‌ها را يکايک پاسخ دهي،
علامت‌هاي بزرگِ سؤال بر کرده‌هاي انساني تو آدمي‌زاده‌ است که نقش مي‌بندد و تو خود را در برابر آنها بي‌سلاح مي‌بيني.
عرش خدايي من از سؤال تهي است
بر عرش خدا نشاني از پرسش نيست
از من مپرس، روي سؤال را سوي خويشتن کن و خود پاسخ ده!

(2)
امام رضا(ع) از رسول الله(ص) نقل فرموده است که:
إن الله تعالي ينزل ملکاً إلي سماء الدنيا کل ليلة، في الثلث الأخير، و ليلة الجمعة من أول الليل،
فيأمره فينادي:
هل من سائل فأعطيه؟
هل من تائب فأتوب عليه؟
هل من مستغفر فأغفر له؟
يا طالب الخير! أقبل
و يا طالب الشرّ اقصر
فلايزال ينادي بذلک حتي يطلع الفجر، فإذا طلع الفجر، عاد إلي محله من ملکوت السماء.

شب دامان تيره و تار خود را بر همه جا گسترده است
فراخناي آسمان همه سياه است؛ سياه سياه
مهتاب هم با همه‌ي هديه‌هاي نقره‌اي خود، ياراي آن ندارد که بر شب نشاني سترگ گذارد
ستاره‌ها را هم توان رويارويي با چيرگي تيره‌ي شب نيست
سر از پنجره بيرون مي‌کني و شهر را مي‌نگري
دشت را و دامنه‌ي تپه‌ها را.
همه‌ي فانوس‌ها خاموش‌اند
همه‌ي ني‌بلک‌ها فروخفته‌اند
از بيشه‌زار زمزمه‌اي برنمي‌خيزد
نه صدايي، نه سرودي
نه کسي، نه ردّ پايي
هيچ و هيچ
همه خفته‌اند، پرندگان حتي؛
و ناگاه آهنگ به هم خوردن بالي است که برمي‌خيزد
نغمه‌اي خوش؛ بي هيچ نشاني از چيزي
تنها صدا است که در گوش تو مانده است؛ و ديگر هيچ
گوش مي‌خواباني
شهپر فرشته است گويا، که از اوج بلند آسمانش به ژرفاي آسمان کوتاه ما آمده است
شهپر فرشته است انگار، که به هم مي‌سايد و ترانه مي‌سرايد
و رؤياهاي ما را زنده مي‌کند
فرشته است اين، که در پي چيزي آمده است
فرشته است اين، که در پي کسي آمده است
فرشته است اين، که در پي کساني آمده است
آمده است که ببرد آيا؟ يا آمده است که بياورد آيا؟
همه خفته‌اند؛ پرندگان حتي؛
پس فرشته دنبال چيست؟
او مي‌جويد و مي‌جويد و مي‌جويد
خواهندگان را
بازگردندگان را
آمرزش‌خواهان را
خيرجويان را
و از همه مهم‌تر،
بدخواهان را
و اين صداي او است:
آي خواهندگان که دست نياز برداشته‌ايد و با تمناي چنگ زدن به رنگين‌کمان، مي‌خواهيد و مي‌خواهيد!
آي بازگردندگان که از بدي‌هاي خود پشيمان‌ايد و در حضيض درّه‌ها پنهان شده‌ايد و روي بالا آمدن نداريد!
آي آمرزش‌خواهان که پيشواز مرا چشم مي‌کشيد تا سراسيمه به سوي من بشتابيد!
آي خيرجويان که آستان مهر مرا مي‌شناسيد و بي‌قرار و شادمان، در درياي دهشِ من تور مي‌اندازيد و بسيار مي‌خواهيد!
کجاييد؟ کجا؟
و
آي بدخواهان؛ شما کجاييد؟
شما را نيز مي‌خوانم،
هنوز زمان باقي است که رشته‌ي بدي‌ها بگسليد
هنوز وقت هست که کاخ آرزوهاي دوزخ‌نشان خود را ويران سازيد
هنوز فرصت هست که بدي واگذاريد
خاموشيِ شب هنوز هست
خيمه‌ي سياهش بر همه جا گسترده است
غنيمتش دانيد، و بگريزيد از پليدي.
اين نداي پاک خدا است:
کيست که خواهش‌هاي بسيار خود را بخواهد، تا به او بدهم؟
کيست که بازگشت طلبد تا او را پذيرا شوم؟
کيست که آمرزش جويد تا او را ببخشايم؟
خيرخواه کجاست؟ بگو: پيش آيد!
و بدخواه کدام است؟ بگو: دست از بدي بشويد!
و اين داستان هر شب است؛ هر شب،
اما نه از آغازش، بل از وقتي که سحر نزديک مي‌شود
از وقتي که اندک‌اندک تارهايي سفيد، در پودهاي دامن شب مي‌تند
و اين داستان هر شب است
هر شبِ هفته، جز يک شب.
اگر گفتي آن شب کدام است که چنين نيست؟
چنين نيست، چنين‌تر است اما!
شبي که فرشته‌اش در پايان شب فرود نمي‌آيد
که فرشته‌اش در نيمه‌ي شب فرود نمي‌آيد
که فرشته‌اش از آغازين‌ترين دمِ شب، آسمان بلند خودش را مي‌گذارد و مي‌گذرد
تا از همان آغاز تاريکي خود را به ما برساند
و دروازه‌هاي دهش و پذيرش و آمرزش را بر ما بگشايد.
پيش آييد اي آنان که به دنبال نيکي هستيد، و رؤياهاي پاک در سر مي‌پروريد!
بس کنيد اي آنان که بدي مي‌کنيد، و در خلسه‌هاي زشت خود خفته‌ايد!
درهاي آسمان باز است؛ باز باز باز!
و آخرين کس که از آن در، به اوج تواند رفت، باز همان فرشته است؛
که دهش و پذيرش و آمرزش خدايي با خود آورد
و کردار سياه و تباه و گناه ما را با خود برد،
برد، تا ديگربار ما را پالوده باشد از ناپاکي و نشاني از آن بر جان ما بازنمانده باشد.
زهي پاکي!

(3)
امام رضا(ع) از رسول الله(ص) چنين نقل کرده‌اند:
إن جبرئيل الروح الأمين نزل عليّ من عند رب العالمين، فقال:
يا محمد!
عليک بحسن الخلق،
فإن سوء الخلق يذهب بخير الدنيا و الآخرة.

وه که چه شادمانم امروز!
سپيده که زد، خنده‌اش را ديدم که بر پهناي صورتم غلتيد
نماز را امروز بر سجاده‌اي گزاردم از عشق
تسبيحي که در دست گرفتم، دانه‌هايش همه از جنس رؤيا بود
خورشيد که بالا آمد، مِهرش را بر پوستم پاشيد
گرده‌ي ناني که بر سفره‌ي برکت نهادم، گويي از خوان مقدس آمده بود
از سراي خود که بيرون آمدم، درهاي خانه را نسيمي برخاسته از آسمان بر رويم گشود
کوچه، خيابان، ميدان، بازار، مردم، و در و ديوار را با من نگاهي مهربانانه بود؛ که پيش‌تر آن را به ياد ندارم
خاک عطري ديگر دارد، امروز
درخت برگي شاداب‌تر دارد، امروز
آب زلال‌تر است امروز
آسمان آبي‌تر است امروز
امروز دست‌هاي مادر ابريشمين است، ابريشمين‌تر
امروز زلف دلبر دلربا است، دلرباتر
وه که چه شادمانم امروز!
از خود مي‌پرسم:
راز زايش اين شادي را کجا بجويم؟
کليد اين گنج‌خانه را در زير کدام تيره‌سنگ اين دشت به چنگ بياورم؟
رمزگشاي اين خانه‌ي اسرار را در ميان برگ‌هاي کدام درخت تناور آويخته‌اند؟
پاسخ‌نامه‌ي اين معمّاي سترگ را بر فراز کدام کوه بلند پنهان کرده‌اند؟
*
زنجيره‌ي پرسش‌هايم را پاياني نيست که خواب دوباره مرا درمي‌ربايد
دشتي مي‌بينم همه آلاله
تپه‌اي مي‌بينم همه از مخمل سبز
دريايي مي‌بينم همه زلال
و قايقي با دو پاروي ساخته از چوب درختان بلند بلوط
آرام گرفته در کرانه‌ي آب
دريا مرا چشم مي‌کشد
قايق مرا مي‌خواند
و از آن سو، تپه‌ي مخملين و دشت آلاله‌هاي سرخ به من خوش‌آمد مي‌گويند
خواب‌هاي بي‌رؤياي من سپري شده، و فصلي تازه فرا رسيده است
رؤياهاي من همه داستان فردا است
فرداي پرشکوفه
فرداي روشن
امروزِ من همه در شادماني گذشت
و فردايم نيز حکايتي از شادماني دارد
سرگشتگي من بي‌پايان است، و پرسش‌هاي من بي‌شمار
که ناگاه فانوسي روشن مي‌شود و مرا ره مي‌برد، بي آن که کسي به چشم آيد
فانوس از پيش و من از پس
مي‌رود و مي‌روم، مي‌رويم و مي‌رويم
از زير درختان تناور، از روي ريگ‌هاي درشت، از فراز سنگ‌هاي ستبر، از ني‌زارهاي مبهم و گنگ، مي‌گذريم و مي‌گذريم
به سرايي مي‌رسيم؛ همه نور، فانوس رنگ مي‌بازد، نور مي‌بازد، خاموش مي‌شود
و من مي‌مانم و دنيايي از روشنايي
دامن‌دامن نور بر من مي‌تراود
عطري در فضا مي‌پراکند
و صدايي برمي‌خيزد
از سرچشمه‌اي ناپيدا
و مي‌پرسد که:
اين همه را ديدي؟
خوش داري آيا که اين همه هيچ‌گاه از تو دريغ نشود؟
پس دست به کار شو و خود آن را از خود دريغ مدار
مي‌پرسم: چگونه؟
مي‌گويد: با روي خوش، با خوي خوش،
با رفتاري که کس از تو در رنجش نيايد،
با گفتاري که کس از تو نيازارد،
با کرداري که ذات مقدس خدا را خوش آيد،
با پنداري که او به تو آموخته است.
اين چنين باش،
زندگي همواره بر تو چنين خواهد ماند
و در آن سراي نيز آسوده خواهي بود
و رؤياهايت براي فردا زنده خواهد شد
و گرنه، مخواه
که تو را آرزويي باشد!
که تو را رؤيايي باشد!
که تو را اميدي باشد!
که روزگاري خوش را چشم داشته باشي!
(4)
امام رضا(ع) فرمود:
إن الله أوحي إلي داود:
إن العبد من عبيدي ليأتيني بالحسنة فأدخله الجنة.
قال: يا رب! و ما تلک الحسنة؟
قال:
يفرّج عن المؤمن الکربة، و لو بتمرة.
فقال داود: حق لمن عرفک أن لاينقطع رجاؤه عنک.

فراوان شنيده‌ايم که «پاداش نيکي بهشت است»
بسيار در گوش من و تو خوانده‌اند که «اگر نيکي کنيد، سرانجام به مينو اندر آييد»
من، تو، او... همه چشم به کاخ بهشت دوخته‌ايم، به باغ بهشت، به شهر بهشت؛
تا فرداي بي‌پايان خود را در آن سپري کنيم: دستاورد امروزمان؛
کاخي که خشت‌خشت آن را امروز بر هم مي‌نهيم
باغي که بذربذر آن را امروز در خاک پنهان مي‌کنيم
خداشهري که نقشه‌اش را امروز بر زمانه مي‌کشيم
خانه‌اي که کليد آن را در اين سرا مي‌سازيم.
کاخ اگر چه بلند، باغ اگر چه بزرگ، شهر اگر چه وسيع، خانه گر چه فراخ؛
کليدش اما گاه خُرد است
همچون همه‌ي کليدهاي ديگر که آن را هيچ نسبتي با اندازه‌ي دروازه نيست
همچون همه‌ي کليدهاي ديگر، اما نه از جنس آنها
همچون همه‌ي کليدهاي ديگر، اما نه به پايداري آنها
که آن را خود مي‌سازيم و خود خراب مي‌کنيم
دندانه‌هايش را خود به‌نرمي مي‌تراشيم و خود به هم مي‌ريزيم
کليدي از جنس نيکي
نيکي‌هاي روزان و شبان خودمان
نيکي‌هاي خرد و کلان خودمان
نيکي‌هاي پيدا و پنهان خودمان
نيکي‌‌هاي اندک و بسيار خودمان
نيکي‌هايي از جنس انسان، از سوي انسان، براي انسان
از به سامان آوردن جامعه‌اي
تا گرفتن دست کودکي تنها
تا بوسيدن دست مادري شيفته
تا زدودن اندوه دردمندي رنجور
تا سيراب کردن تشنه‌اي خشکيده‌لب
تا پناه دادن درراه مانده‌اي سرگشته
و تا خرما نهادن در دهان يکي از اهالي قبيله‌ي ايمان
کليد بهشت اينها است
اميد بايد داشت
شمع جان را زنده بايد داشت، به اميد
روزن پيش رو را گشوده بايد داشت، به اميد
چراغ دل را مگذار تا بيفسرد
شعله را مگذار تا به خاموشي گرايد
کليد در دستان تو است
فردا از آن تو است
خدا را بشناس، کليد را فراهم ساز، کليدها را، فراوان فراهم ساز

منبع: شبکه امام رضا(ع)

پاسخ دهید

5 نظر

manicure  ۱۳۹۶/۰۱/۱۹ - ۱۶:۰۹:۲۲

Thanks for finally writing about >گوهرهای قدسی در سخن امام رضا علیه السلام <Loved it!

manicure  ۱۳۹۶/۰۲/۱۳ - ۲۳:۱۵:۵۵

Hello there! I could have sworn I've been to this blog before but after going through some of the posts I realized it's new to me. Anyhow, I'm certainly delighted I found it and I'll be bookmarking it and checking back frequently!

Christi  ۱۳۹۶/۰۲/۱۶ - ۱۶:۰۵:۴۷

Hi i am kavin, its my first occasion to commenting anyplace, when i read this piece of writing i thought i could also create comment due to this sensible piece of writing.

foot pain ball  ۱۳۹۶/۰۴/۱۴ - ۲۱:۳۶:۰۶

Sweet blog! I found it while browsing on Yahoo News. Do you have any tips on how to get listed in Yahoo News? I've been trying for a while but I never seem to get there! Thank you

How can you get taller in a week?  ۱۳۹۶/۰۴/۲۴ - ۱۴:۲۰:۰۰

Hey there! I just wanted to ask if you ever have any trouble with hackers? My last blog (wordpress) was hacked and I ended up losing a few months of hard work due to no back up. Do you have any solutions to prevent hackers?